بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

برای پسرم بردیا

پایان 20 ماهگی شازده کوچولوی من

عشقم ماهگیت هم تموم شد و آقاتر شدی قربونت برم من تو خیلی عسلیییییییییییییییییییییییییییی همش می گی بریم آب بازی خیلی خوشگل می گی آب بازی ..... قربون اون بای غنچه ت برم من با اون دهن کوچولو تند تند می گی آب بازی..... شیکست . عمه . آب . به به . د د . آب بازی . اینجاست . بیا . بابا . مامان . حاجی . ماما جان  اینا کلمه هایی که درست تلفظ می کنی (البته خیلی چیزا می گیا ولی یه ذره با اشتباه) یه کار بد و خطرناک و کاملا پسملونه ای که شما تازگیها انجام می دی ... وقتی می بینم صدات نمیاد میام تو اتاقت و بله می بینم تو تختت نشستی یعنی خودت از تخت می ری بالا (ای وای من) دیروز هم با تینا جون رفتیم تیژاره پیش بابایی و طبق معمول سرز...
28 ارديبهشت 1392

امروز تخم مرغ خورد بعد از مدتی

امروز 25/2/92 با دخترعمو های بابای بابایی و عمه بابایی و دخترهاش و چند نفر دیگه رفتیم بهش مادران کلی خوش گذشت آخه خیلی همشون مهربون و باحالن ... عص اومدیم خونه و من تحقیقاتی که کرده بودم راجع به تخم مرغ که چه جوری طعمش رو عوض کنیم شروع کردم : امروز رفتم نون تست خردیم برای اون نوعی که قرار بود تخم مرغ و با شکر بزنم و نون تست توش خیس کنم و سرخ کنم کاسترد خریدم برای اون فرنی تخم مرغ همراه با کاسترد و شیر و شکر و موز که باهاش پوره تخم مرغ و موز درست کنم (خدایییش وقتی لهشون می کردم تو دلم گفتم این و بعید می دونم بردیا بخوره) خلاصه اول کاسترد رو امتحان کردم چون خیلی بهش امید داشتم ( ولی نخورید که نخوردی نون تست و گفتم غروب می دم که...
26 ارديبهشت 1392

روز مادر

مادر قشنگ ترین و پر معناترین کلمه دنیاست پسر عزیزم..... خیلی به خودم میبالم که این نسبت و لغب و تو به من دادی ماما مام ماما و گاهی وقتا هم ماماجا ماماجا این چیزیه که تو بهم می گی و من دلم می ریزه که واقعا آره انگار لیاقتت رو داشتم و خدای مهربون تورو بهم داده بردیا پسر عزیزم همیشه کنارتم همیشه دوستت دارم همیشه غمخوارتم بیا بیا در آغوشم که هیچ جایی امن تر از اینجا برای تو وجود ندارد ... بردیا وجودم تویی ..... فقط خدایا شکرت                                     &nbs...
14 ارديبهشت 1392

آرایشگاه مردونه

چند روزی بود رفته بودیم خونه مامان طاطا آخه راه پله خونمون و داشتن نقاشی می کردن و بوی رنگ یه وقت شمارو اذیت می کرد شنبه 7 اردیبهشت دکتر نریمان وقت داشتیم و همه چی شما خوب بود شکر خدا یه سری آزمایش برای 1 سال و نیمگی شما نوشت و رفتیم کلینیک پگاه انجام دادیم باید چشم پزشکی و دندون پزشکی هم بریم و نتایج رو باید ببریم پیش دکترت..... از اونجا رفتیم خونه مامان طاطا و 5روز موندیم یه روز عصر هم رفتیم آرایشگاه دمه خونه مامان بزرگت و موهای شما رو خیلی قشنگ کوتاه کرد و آقا بودی آقاتر شدی   5شنبه هم با دختر خاله هات رفتیم آتلیه کلی عکس گرفتیم خیلی خیلی ناز شدن عکسات خدا خدا می کنم زود آماده بشه ...
14 ارديبهشت 1392

بردیا پر از استعداد

امروز 1/2/92 یک کاری کردی شاخ درآوردم سررسید من و برداشتی و با یه خودکار شروع کردی به نوشتن اینقدر ماهرانه این کار و کردی که از تعجب شاخ در آوردم آخه تا حالا بهت یاد نداده بودم که چه جوری مداد یا خودکار بگیری ولی خودت اینقدر درست خودکار و گرفته بودی و خط خطی می کردی (البته باید یه چیزیت به مامان گرافیستت بره خب)       ...
1 ارديبهشت 1392

خونه خاله مهتاب و مهمونی

٣٠ فروردین هم خونه خاله مهتاب مهمونی بود کلی خوش گذشت و شما با دختر خاله هات بازی کردی البته تولد آریانا و دیانا هم بود   اینجا آهنگ می زدی و سر خودتم هی تکون می دادی این ورو اون ور (حس گرفته بودی)   ...
1 ارديبهشت 1392

نی نی پارتی خونه آقا سهیل

بازم نی نی پارتی این دفعه خونه آقا سهیلینا ....... خیلی خیلی خوش گذشت 20 تا نی نی خوشگل و ناز و 20 تا مامان ناز و مهربون ..... همتون کلی آتیش سوزوندی اینقدر شیطون و بلا شدین که نگو جیگررر همتون خیلی دوست داشتنی هستین مخصوصا وقتی همه با همدیگه هستید حالا اینم از عکساش ببین و لذت ببر پسر خوشگلم ...
1 ارديبهشت 1392
1